دوستام...دوستام...دوستام...

ساخت وبلاگ
در واپسین روزهای این عدد زیبا هستم به هیچ وجه دوست ندارم تموم بشه در وصف ۲۴ سالگی, باید کلمه دلتنگ فقط به کار ببرم ، دلتنگ ، دلتنگ ، دلتنگ ...سالی بود که از خونه بابام رفتم و خیلی روزا در حالی بیدار شد دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 128 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:05

الان پنج شنبه شبه و ایمان شیفته شبه من اومدم خونه بابام رو تخت قدیمم نشستم روبروی میز آینه قشنگ قدیمم و کمد قدیمم که دیگه کشوهاش شکستن روبروی همه بخش هایی از من که تو این خونه مونده ، بزور خودم بیدار دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 132 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:05

این شنبه ای چنو ساعتیه شروع شده آخرین روز ۲۴ سالگی منه ، مثل هر کسی منم از بزرگ شدن و بالا رفتن این عدد ترس دارم مثله همه دوست دارم تو همین سن بمونم .

مهسا تو هر سنی تو هر زمانی این تویی که میدونی کی و کجا خوشبختی بسازی بزرگ شدی بزرگترم ایشالله میشی حتی یک جایی دیگه پیر میشی اما همیشه همون مهسا همیشگی بمون همون که شبو باور نکرد ❣

دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 131 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:05

میدونم قراره تا چند سال آینده نزدیک 16 شهریور, اینکارو بکنم ... چیکار؟؟؟ اینکه بشینم با خودم فکر کنم حساب کنم که روزای قبل عروسی الان تو سال 97 چیکار میکرذم...13 شهریور, سال 97 الان رفتم آرایشگاه که موه دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 132 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:05

تو یک مغازه پرده فروشی بعنوان حسابدار کار کردم اونجا یک پسره بود شونزه سالش بود با ادب و خوشتیپ بود از مدرسه اخراج شده بود کار میکرد...بهش گفتم میخوای چیکاره شی ؟ گفت نمیدونم ، بچه بودم میخواستم پلیس دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 121 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:05